سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خنجری تا ته نشست

اولین باری که دیدم

دردلم عشقی نشست

چهره تو همچو قابی

در ته چشمم نشست

انچنان با بی قراری

پاهایم راه رفت

باخودم گفتم

که حتمآ

خاطری بر دل زارم نشست

قاصدی پیشت فرستادم

 که گویا

مهر تو بر دل او هم نشست

نیش خندی تو زدی و

قلب من در هم شکست

حال

من هم آنچنان زار وپریشانم

که گویی

در ته قلبم بدستت

خنجری تا ته نشست

گفتمت با ما بساز و

اندکی پیمانه گیر

ناگهان

دیدم که ساغر

باده وپیمانه و می

جملگی در هم شکست

 سراینده شعر: قربان هزاریان